در قرآن و در متون اسلامي ما به منطقي برميخوريم كه اگر وارد نباشيم خيال ميكنيم تناقضي در كار است مثلاً در قرآن وقتي سخن از نفس انسان يعني خود انسان به ميان ميآيد، گاهي به اين صورت به ميان ميآيد: با هواهاي نفس بايد مبارزه كرد، با نفس بايد مجاهده كرد،نفس اماره با سوء است. اَمّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهيُ النَّفْسَ عَنِ الْهوي فَاِنَّالْجَنَّةَ هِيَ الْمَاْوي. هركس از مقام پروردگارش بيم داشته باشد و جلوي نفس را از هويپرستي بگيرد ماوي و جايگاه او بهشت است. فَاَمّا مَنْ طَفي وَ آثَرَالحَيوةَ الدُّنْيا فَاِنَّ الْجَحيمْ هِيَ الْمَاْوي. افرايت من اتخذ الهه هواه. آيا ديدي آن كسي را كه هواي نفس خودش را معبود خويش قرار داده است. همچنين از زبان يوسف صديق نقل ميكند كه به شكل بدبينانهاي به نفس خودش مينگرد ميگويد: وَ ما اَبَرِّءُ نَفْسي اِنّالْنَفْسَ لَاَمّارَةٌ بِالسُّوءِ در ارتباط با حادثهاي كه مورد تهمت قرار گرفته است، با اينكه صددرصد، به اصطلاح برائت، ذمه دارد و هيچگونه گناه و تقصيري ندارد در عين حال ميگويد من نميخواهم خودم را تنزيه كنم و بگويم كه من بالذات چنين نيستم و ما ابرءنفسي، من نميخواهم خودم را تبرئه كنم چون ميدانم كه نفس، انسان را به بدي فرمان ميدهد پس ]طبق اين آيات[ آن چيزي كه در قرآن به نام «نفس» و «خود» از او اسم برده شده، چيزي است كه انسان بايد با چشم بدبيني و به چشم يك دشمن به او نگاه كند، نگذارد به او مسلط بشود و او را هميشه مطيع و زبون نگه دارد (مطهري، مرتضي، 1370).
در مقابل ما به آيات ديگري برميخوريم كه از نفس- كه به معنايش خود است- تجليل ميشود: وَ لاتَكًونوا كَالَذّينّ نَسُو اللهَ فَاَنْساهُم اَنْفُسَهُمْ از آن گروه مباشيد كه خداي خود را فراموش كردند خدا هم خودشان را، نفسشان را از آنها فراموشاند. خوب اگر اين نفس همان نفس چه بهتر كه هميشه در فراموشي باشد. قُلْ اِنَّ الْخاسِرينَ الذَّينَ خَسِروا اَنْفُسَهُمْ بگو باختگان زياد كردگان، آنها نيستند كه ثروتي را باخته و از دست داده باشند- يعني آن يك باختن كوچك است- باختن بزرگ اين است كه انسان، نفس خود را ببازد. ثروت سرمايه مهمي نيست بزرگترين سرمايههاي عالم براي يك انسان نفس خود انسان است اگر كسي خود را باخت ديگر هرچه داشته باشد گويي هيچ ندارد؛ كه به اين تعبير باز هم مادر قرآن داريم ]بنابراين در قرآن از يك طرف[ تعبيراتي از قبيل فراموش كردن خود، باختن خود، فروختن خود، به شكل فوقالعاده شديدي نكوهش شده كه انسان نبايد خودش را فراموش كند، نبايد خودش را ببازد، نبايد خودش را بفروشد و از طرف ديگر انسان بايد با هواي خويش مبارزه كند كه اين «خود» فرمان به بدي ميدهد. از جمله قرآن ميگويد: آيا ديدي آن كسي را كه خواستههاي خود را معبود خويش قرار داد
(مطهري، مرتضي، 1370).
تعريف عزت نفس
عزتنفس عبارت است از ارزيابي و ارزشيابي مداومي كه شخص نسبت به ارزشمندي خويشتن خود دارد و عزتنفس نوعي قضاوت شخص نسبت به ارزشمندي وجودي خويش ميباشد. اين صفت خاصيت عمومي دارد و در همه انسانها وجود دارد در انسان نه يك حالت محدود و گذرا بلكه ثابت و دائمي است (شاملو، سعيد، 1370).
حرمت نفس در هر سطحي كه باشد يك تجربه شخصي است و در كانون وجود انسان قرار دارد و عبارت از اين است كه «من خودم درباره خودم چه فكر ميكنم و نه آنكه ديگري درباره من چه ميانديشد». اگر حرمت نفس عبارت باشد از قضاوت انسان مبني بر شايستگي، براي زندگي و تجربه ارزشمندي خويش و تأثير و تصديق و خوشگماني و آگاهي وجدان انسان از نفس خويش و ايجاد ذهني كه مورد اعتماد وي. هيچكس جز خود انسان نميتواند آن را بيافريند (مترجم: هاشمي، جمال، 1375).
منظور از «عزت نفس» چيزي به مراتب بيش از احساس خود ارزشمندي است. احساس ارزشمندي كه بسياري از روان درمانگرها و آموزگاران ميخواهند آن را در اشخاص ايجاد و القاكنند به مقايسه در حكم اتاق انتظار عزت نفس است
(مترجم: قرچهداغي، مهدي، 1379).
عزتنفس، اگر به طور كامل تحقق پيدا كند تجربهاي است كه … خود را مناسب زندگي و لازمههاي آن بدانيم اگر دقيقتر بگوييم، عزتنفس.
1- اعتماد به توانايي خود در انديشيدن است، اعتماد به توانايي خود به كنار آمدن با چالشهاي اوليه زندگي است.
2- اعتماد به حق خود براي موفق و شاد بودن است، احساس ارزشمند بودن است، داشتن حق ابراز نيازها و خواستههاست، ابراز ميل رسيدن به ارزشها و برخوردار شدن از ثمرات تلاش خويشتن است (مترجم: قرچهداغي، مهدي، 1379).
عزتنفس يعني اعتماد كردن به توانمندي ذهن و به توانايي خود در انديشيدن. اگر موضوع را بيشتر بسط دهيم ميتوانيم بگوييم كه عزتنفس به معناي توانايي ياد گرفتن، انتخابهاي درست، تصميمات به جا و برخورد درست با تغييرات است
(مترجم: قرچهداغي، مهدي، 1379).
عزتنفس را ميتوان اينچنين تعريف كرد: عزتنفس به عنوان يك نياز شامل احساساتي است كه انسان به داشتن آن در يك سيستم متقابل اجتماعي محتاج است بدين معني كه ما نياز داريم تا مشتركات احساسي خود را با ديگران رد و بدل نماييم و در درون خود احساس كنيم كه با ارزشيم و همچنين احساس كنيم كه ديگران ما را باارزش ميپندارند و معقتد باشيم كه آنان هم با ارزشند (اسلامينسب، علي، 1372).
:: بازدید از این مطلب : 797
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1